باید باشی تا ببینمت. ضرورتی بیشتر از این نیست.
آدمی نیست که فراموش میکند؛ قاطعبودن حضور واقعیت است که قطع می کند بودن را. بودن، خود به تمامی ناقص است. بودنِ مدام و مکرر است که هست. همه چیزی در بود مستمر خود، هست؛ عکسها بسیارند که اگر خاطرهای با آنها نباشد، گم میشوند. حضوردائم کلمات، کلمه میآورد، فکر میآورد. وقتی کم میخوانیم و کم مشاهده میکنیم و به کلمه نمیگذارنیم ذهنمان را، فکر از تبوتاب میافتد. اینهمه جنگوجدل بر سر «بودن» نیست، بر سر «دائمبودن» است. بر سر تداوم است. جاودانگی.
به همین دلیل است که مرگ
مسئله میشود. «چگونه» زندگیکردن و مردن مسئله میشود. چگونهبودن، شبیه «سلبریتی
های وجودی».
ماندگاری و در چشمماندگاری.
درباره این سایت